سفارش تبلیغ
صبا ویژن
انسان خطای آموزگارش را نشناسد، تا آنکه اختلاف [و دیگر نظرات] را بشناسد . [ایّوب علیه السلام]
دل درهوای یار
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» ملاقات خضر(ع)و دجال

ملاقات خضر(ع)و دجال

اباسعیدخدری می گوید:پیامبرخدا(ص) ضمن سخنانی درمورد دجال فرمود:روزی دجال خواهد آمد اما اجازه ورودبه کوچه های مدینه رانخواهدداشت بلکه دریکی ازبیابانهای وسیع اطراف مدینه متوقف خواهدشد.

دراین حال مردی که بهترین مردم (ویاازبهترین مردم)است بسوی اومی آید ومیگوید:شهادت میدهم تو همان دجالی هستی که پیامبر(ص)فرموده است.دجال میگوید:آیا میخواهید که این مردرا بکشم وسپس زنده اش گردانم؟آیابه من درانجام این کارشک دارید؟مردم میگویند:نه . آنگاه دجال آن مردرا می کشدوسپس اورازنده می کند.هنگامیکه آن مردزنده میشود میگوید:قسم به خدا!اکنون هیچکس ازمن به احوال توبیناترنیست.

دراین هنگام دجال قصد می کند که اورا بکشد اما نمی تواند براو تسلط یابد.ابواسحاق ابراهیم بن سعدگوید:میگویند:این مرد حضرت خضر(ع)است.

 

 

 

 

 

                                                                       



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » رضامحمدی ( یکشنبه 86/10/23 :: ساعت 12:13 صبح )
»» مهدی(عج)چه کسی است؟

مهدی چه کسی است؟!

جابرجعفی می گوید:درخدمت امام محمدباقر(ع)بودم که مردی به حضورایشان شرفیاب شدوعرض کرد:خداوندشمارارحمت کنداین پانصددرهم راکه زکات مال من است بگیرید وبه مصرف برسانید.

حضرت فرمود:خودآنرابرداروبه همسایگانت وایتام ومساکین وبرادران مسلمانت بده!که(وجوب سپردن زکات به امام)هنگامی است که قائم ماقیام کند.وبه مساوات تقسیم کندومیان بندگان نیک وبدخداوند رحمان به عدل رفتارکند. هرکه ازاواطاعت کندازخداونداطاعت کرده وکسی که ازاو سرپیچی کندازفرمان خداسرپیچی نموده. او"مهدی"نامیده شده است زیرا به امرپنهانی هدایت شده است.....



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » رضامحمدی ( یکشنبه 86/10/23 :: ساعت 12:12 صبح )
»» یازده مهدی

یازده مهدی

عبدالله ابن عباس میگوید:پیامبر اسلام(ص)فرمود:در شب معراج هنگامی که خداوند(جل و جلاله)مرا عروج داد ندای حق را شنیدم که می فرمود:یا محمد

-لبیک یا پروردگار

-آیا می دانی ساکنان عالم بالا در چه موضوعی اختلاف نظر دارند؟

-پروردگارا نمی دانم

-آیا هنوز وزیر برادر و جانشینی بعد از خود از میان بنی آدم برنگزیده ای؟

-پروردگارا!چه کسی رابایدبرگزینم؟تواورابرای من انتخاب کن.

-من برای توازمیان بنی آدم علی رابرگزیده ام.

-پروردگارا اوپسرعموی من است.

-بلکه او وارث تو ووارث علم من بعدازتو است.وصاحب پرچم تووپرچم حمددرروزقیامت.وصاحب حوض توست تاهرمومنی راکه ازامت توواردبهشت می شوندازآب آن سیراب کند.

یامحمد!من به خودبه سختی سوگندخورده ام کسی که دوستدارتو واهل بیت تو وفرزندان پاک تونباشدازآب آن حوض ننوشد.به راستی به راستی میگویم:ای محمد!تمام امت توراواردبهشت خواهم کرد جزکسی که خودابا کند.

-چگونه کسی ازورود به بهشت ابا می کند؟

- من توراازمیان خلق خودبرگزیدم وبرای توجانشینی انتخاب نمودم تابرای توبه منزله هارون باشدبرای موسی.جزآنکه (هارون نبی بود اما)بعدازتوپیامبری نخواهدبود.محبت اورادرقلب توخواهم نهادواوراپدرفرزندان توقرارقرارخواهم داد.پس اوبرامتت مانندحق توست برایشان آنگاه که زنده بودی ودرمیان ایشان بسرمی بردی.هرکس حق اورانادیده بگیردحق توراضایع ساخته است وهرکه ازدوستی اوسرباززندازدوستی با تو ابا نموده است وهرکه ازدوستی باتو ابا نماید گویی ازورود به بهشت ابا نموده است.آنگاه من به سجده افتادم وشکرالهی رابه خاطرنعمتی که به من ارزانی داشته به جای آوردم.دراین هنگام دوباره ندارسید:یامحمد سربردارهرچه می خواهی ازمن بخواه تابه توعطاکنم.

-پروردگارا امت مراتحت ولایت علی بن ابیطالب (ع)قرارده تاروزقیامت همه اطراف حوض من باشند.

-یامحمد!پیش ازاینکه بندگان خودراخلق کنم سرنوشت آنان رامی دانم وبراساس آن هرکه رابخواهم هلاک می کنم وهرکه رابخواهم هدایت.علم تورابعدازتو به علی داده واوراوزیروجانشین بعدازتوقرارداده ام تاخلیفه توبرای اهل وامت توباشد.اراده من چنین است کسی که با اودشمنی کندومنکرولایت اوبعدازتوباشد داخل بهشت نگردد.وهرکه بااودشمنی کندباتودشمنی نموده وهرکه باتودشمنی کندبامن دشمنی نموده وهرکه دوستداراوباشد.دوستدارتوست.ودوستدارتو دوستدار من است .به اواین فضیلت رادادیم وبه تواین چنین عطاخواهیم کردکه ازصلب او"یازده"مهدی"که همه ازفرزندان تو ودخترتو"فاطمه زهرا(س)باشند.خارج کنیم    

-پروردگارا!چه زمانی وقت آن می شود؟

-هنگامیکه دانایی ازبین رود وجهالت آشکارگردد!قاریان قرآن زیادباشند وعالمان آن اندک.قتل وخونریزی زیادشود.فقهای هدایت گرکاستی گیرند.وفقهای گمراه وخیانتکارزیادشوند.شاعران زیادشوند.امت توقبرستانهارا مسجدکنند.قرآنها ومساجدراطلاکاری نمایند.ظلم وفسادزیادشودوکارهای نکوهیده آشکارگردد وامت توامربه منکر ونهی ازمعروف کنند.مردان بامردان وزنان با زنان خودراارضانمایند.پادشاهان کافر.دوستان آنهافاجرویاران آنهاظالم ومشاوران آنهافاسق باشند.سه خسوف "یکی درمشرق ویکی درمغرب ودیگری درجزیره العرب به وقوع بپیوندد.مردمی ازاولادحسین بن علی قیام کند.دجال ازسوی مشرق وسرزمین سیستان ظاهرشود.سفیانی ظهورکند.........

 

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » رضامحمدی ( یکشنبه 86/10/23 :: ساعت 12:11 صبح )
»» چرااوقائم آل محمدنامیده شد؟

چرا اوقائم آل محمد(ص)نامیده شد؟

ابوحمزه ثمالی میگوید:ازحضرت امام محمدباقر(ع)پرسیدم ای فرزندرسول الله مگرشماائمه همه قائم به حق نیستید؟ فرمود:بلی! عرض کردم:پس چرافقط امام زمان(ع)قائم نامیده شده است.

حضرت فرمود:هنگامیکه جدم حسین ابن علی (ع)به شهادت رسید فرشتگان آسمان به درگاه خداوندمتعال نالیدند وگریستندوعرض کردند:پروردگارا!آیاکسی راکه برگزیده ترین خلق تورابه قتل رسانیده است به حال خود وامی گذاری؟

خداوندمتعال به آنهاوحی فرستاد:آرام گیرید!به عزت وجلالم سوگند!ازآنها انتقام خواهم کشید هرچندبعدازگذشت زمانی باشد.آنگاه پرده حجاب راکنارزده وفرزندان حسین(ع)راکه وارثان امامت بودند به آنهانشان داد.ملائکه ازدیدن این صحنه بسیارمسرورشدند.

یکی ازآنهادرحال قیام نماز میخواند.حق تعالی فرمود:به وسیله این قائم ازآنها انتقام خواهم گرفت.

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » رضامحمدی ( یکشنبه 86/10/23 :: ساعت 12:9 صبح )
»» چرااوقائم آل محمدنامیده شد؟

چرا اوقائم آل محمد(ص)نامیده شد؟

ابوحمزه ثمالی میگوید:ازحضرت امام محمدباقر(ع)پرسیدم ای فرزندرسول الله مگرشماائمه همه قائم به حق نیستید؟ فرمود:بلی! عرض کردم:پس چرافقط امام زمان(ع)قائم نامیده شده است.

حضرت فرمود:هنگامیکه جدم حسین ابن علی (ع)به شهادت رسید فرشتگان آسمان به درگاه خداوندمتعال نالیدند وگریستندوعرض کردند:پروردگارا!آیاکسی راکه برگزیده ترین خلق تورابه قتل رسانیده است به حال خود وامی گذاری؟

خداوندمتعال به آنهاوحی فرستاد:آرام گیرید!به عزت وجلالم سوگند!ازآنها انتقام خواهم کشید هرچندبعدازگذشت زمانی باشد.آنگاه پرده حجاب راکنارزده وفرزندان حسین(ع)راکه وارثان امامت بودند به آنهانشان داد.ملائکه ازدیدن این صحنه بسیارمسرورشدند.

یکی ازآنهادرحال قیام نماز میخواند.حق تعالی فرمود:به وسیله این قائم ازآنها انتقام خواهم گرفت.

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » رضامحمدی ( یکشنبه 86/10/23 :: ساعت 12:9 صبح )
»» امام حسین کیست؟ وموضوعی درباب تحریفات عاشورادرچندقسمت

امام حسین(ع)کیست؟

مقدمه

در واقعه تاریخی عاشورا تحریفات بسیاری رخ داده است که بر هر فرد مسلمانی واجب است ابتدا تاریخی واقعی این حادثه را بداند و سپس با تحریفاتی که در آن صورت گرفته است مبارزه کند. چرا که کوچکترین تصرفی از طرف ما در این حادثه، نه تنها حقیقت این حادثه را عوض کرده و بدون خاصیت می‌کند، بلکه اثر معکوس می‌بخشد.
نوشته ای که پیش رودارید مجموعه ی چهار سخنرانی از علامه بزرگوار، متفکر و فیلسوف و فقیه عالی مقام، استاد شهید آیة الله مرتضی مطهری قدس سره می‌باشد که در فروردین ماه 1348 تحت عنوان "تحریفات عاشورا" ایراد شده است.
از آنجا که استاد شهید در هر زمینه‌ای که وارد می‌شد انگیزه‌ای جز جلوگیری از انحرافات نداشت و هدف او ارائه اسلام ناب و خالص بود، در این سخنرانی ها نیز به همگان چنان دلسوزانه هشدار می‌دهد که با اکاذیب مبارزه کرده و مشت دروغ گویان را باز کنند و در قسمتی از سخنان خود چنین می‌گویند:
بطور قطع و یقین در این حادثه بسیار بزرگ تاریخی تدریجا تحریفاتی در طول زمان پیدا شده است. و بدون شک در اینجا وظیفه ای هست که باید با این تحریفات مبارزه کرد. بلکه به تعبیر بهتر، اگر بخواهیم از خودمان ستایش کنیم و تعبیر احترام آمیزی درباره خودمان بکار بریم، باید بگوییم که نسل ما رسالتی برای مبارزه با این تحریفات دارد.
و نیز به این مباحث اشاره می‌کنند:
1. معنی تحریف و انواع تحریف هایی که در دنیا وجود دارد و نیز انواع تحریفاتی که در حادثه تاریخی عاشورا واقع شده است.
2. عوامل تحریف.
3. تحریفهای که در خصوص واقعه تاریخی عاشورا صورت گرفته است.
4. وظایف ما (اعم از علما و توده مسلمان) در برابر این تحریفات.
اگر بخواهیم به اهمیت سخنان استاد پی‌برده و آن را بکار بندیم جز با مطالعه این کتاب میسر نیست. لذا مطالعه این مجموعه را به علاقه‌مندان آثار استاد شهید توصیه می‌نماییم.
در پایان از خانواده استاد مطهری، که اجازه نشر این اثر را به «واحد تبلیغات حزب جمهوری اسلامی» مرحمت فرموده‌اند صمیمانه تشکر می‌کنیم.
حزب جمهوری اسلامی
واحد تبلیغات
تحریفات عاشورا(قسمت اول)
بسم الله الرحمان الرحیم
الحمد الله رب العالمین باری الخلائق اجمیعن و الصلوة و السلام علی عبدالله و رسوله و حبیبه و صفیه، سیدنا ونبینا ومولانا ابی القاسم محمد (ص) واله الطیبین الطاهرین المعصومین.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم:
فبما نقضهم میثاقهم لعنا هم وجعلنا قلوبهم قاسیه یحرفون الکم عن مواضعه و نسوا حظا مماذکروابه
موضوع بحث ما، تحریفات در واقعه تاریخی کربلاست. در بازگویی این واقعه بزرگ تحریفاتی صورت گرفته است لهذا این بحث را در چهار فصل خلاصه می‌کنیم.
فصل اول در اطراف معنی تحریف و انواع تحریف هایی که در دنیا وجود دارد و اشاره به اینکه انواع این تحریف ها در حادثه تاریخی عاشورا واقع شده است.
فصل دوم درباره عوامل تحریف است یعنی به طور کلی در سایر قضایای دنیا که تحریف صورت می‌گیرد به چه علت صورت می‌گیرد، چرا بشر حوادث و قضایا و احیانا شخصیت ها را تحریف می‌کند؟ مخصوصا حادثه عاشورا و نقل حادثه کربلا، چه عواملی دخالت داشته است که تحریفاتی در این قضیه ایجاد شود.
فصل سوم عبارت است از توضیحی درباره تحریف هایی که در همین داستان و حادثه تاریخی صورت گرفته است.
فصل چهارم در اطراف وظایف ما، اعم از علما و توده‌ مسلمان ما می‌باشد.
بحث اول درباره معنی تحریف است. تحریف یعنی چه؟
تحریف در زبان عربی از ماده حرف است یعنی منحرف کردن چیزی از مسیر و وضع اصلی خود که داشته است یا باید داشته باشد.
به عبارت دیگر تحریف نوعی تبدیل و تغییر است ولی تحریف مشتمل به چیزی است که کلمه تغییر و تبدیل نیست. شما اگر کاری کنید که جمله‌ای، نامه ای، شعر و یا عبارتی آن مقصودی را که باید بفهماند، نفهماند و مقصود دیگری را بفهماند می‌گویند شما این عبارت را تحریف کرده‌اید. مثل شما گاهی مطلبی یا حرفی را به یک نفر می‌گویید، بعد آن شخص سخن شما را درجای دیگری نقل می‌کند. پس از آن، کسی به شما می‌گوید فلانی از قول شما چنین چیزی نقل می‌کرد شما می‌فهمید آن چه شما گفته بودید با آنچه که او نقل کرده خیلی متفاوت است. او سخن‌های شما را کم و زیاد کرده است، قسمتی از حرف های شما را که مفید مقصود شما بوده است حذف کرده و قسمت هایی از خود به آن افزوده است در نتیجه سخن شما نسخ شده و چیزی دیگری از آب در آمده است. آن وقت شما می‌گویید این آدم حرف مرا تحریف کرده است. مخصوصا اگر کسی در سندهای رسمی دست ببرد می‌گویند که تحریف کرده است. اینها مثال هایی بود برای روشن شدن معنی کلمه تحریف و این کلمه بیش از این احتیاج به توضیح ندارد. حال به شرح انواع تحریف می‌پردازیم:

انواع تحریف: تحریف انواعی دارد که مهم ترین آنها عبارت است ازتحریف لفظی و تحریف معنوی. تحریف لفظی این است که ظاهر مطلبی را عوض کنند مثلا از یک گفتاری عبارتی حذف شود یا عبارتی اضافه شود و یا جمله‌ها راچنان پس و پیش کنند که معنی آن فرق کند یعنی در ظاهر و در لفظ گفتار تصرف کنند. این را تحریف لفظی می‌گویند.

تحریف معنوی این است که شما در لفظ تصرف نمی‌کنید، لفظ همان است که بوده. گاهی لفظ را هانطور معنی می‌کنید که مقصود گوینده بوده ولی گاهی هم لفظ را طوری معنی می‌کنید که خلاف مقصد و مقصود گوینده است. آن را طوری معنی می‌کنید که مطابق مقصود خود شما باشد، نه مطابق مقصود اصلی گوینده، این را تحریف معنوی می‌گویند.

قرآن کریم کلمه تحریف را مخصوصا در مورد یهودی ها بکار برده است و با ملاحظه تاریخ معلوم می‌شود که اینها قهرمان تحریف در طول تاریخ هستند. نمی‌دانم این چه نژادی است که تمایل عجیبی به قلب حقایق و تحریف دارد. لذا همیشه کارهایی را در اختیار می‌گیرند که در آنها بشود حقایق را تحریف و قلب کرد. من شنیده‌ام بعضی از همین خبرگزاری های معروف دنیا که رادیوها، روزنامه‌ها همیشه از اینها نقل می‌کنند منحصرا در دست یهودی ها است. چرا؟ برای این که بتوانند قضایا را در دنیا آنطوری که دلشان می‌خواهد منعکس کنند و قرآن چه عجیب درباره اینها حرف می‌زنند. این خصیصه یهودیان که تحریف است، در قرآن بصورت یک خصیصه نژادی شناخته شده است. در یکی از آیات قرآن در سوره بقره می‌فرماید: «افتطمعون ان یومنو الکم»

ای مسلمانان آیا شما طمع بستید که اینها به شما راست می‌گویند. اینها همانها هستند که با موسی می‌رفتند و سخن خدا را می‌شنیدند و اما از همان جا که بر می‌گشتند تا در میان قومشان نقل بکنند آنرا زیر و رو می‌کردند.
افتطمعون ان یؤمنو الکم و قدکان فریق منهم یسمعون کلام الله ثم یحرفونه من بعد ما عقلوه و هم یعلمون

تحریف هم که می‌کردند، نه از باب این که نمی فهمیدند و عوضی بازگو می‌کرد که اینها ملت با هوشی هستند و خوب هم می‌فهمیدند اما درعین این که خوب می‌فهمیدند معذالک حرفها را، سخنان را کج می‌کردند و به گونه ای دیگر برای مردم بیان می‌کردند، تحریف همین است. یعنی پیچ دادن، کج کردن چیزی، از مسیر اصلی منحرف کردن اینها در کتاب‌های الهی تحریف کردند. قرآن بسیاری از جاها یا کلمه تحریف را آورده و یا بصورت دیگری مطلب را بیان کرده است.

ولی مفسرین ذکر کرده‌اند که تحریفی که قرآن می‌گوید اعم از تحریف لفظی و تحریف معنوی است یعنی بعضی از این تحریف‌ها که صورت گرفته است در لفظ بوده و بعضی دیگر در تفسیر و در معنی بوده است که چون از مطلب خیلی خارج می‌شوم نمی‌خواهم در اطراف این مطلب بیشتر از این بحث کنم...............


نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » رضامحمدی ( جمعه 86/10/21 :: ساعت 1:47 عصر )
»» تحریفات عاشورا

داستانی است که بد نیست آنرا بگویم. یک نفر از علما نقل می‌کرد که در ایام جوانیش مداحی از تهران به مشهد آمده بود که روزها در مسجد گوهر شاد یا در صحن می‌ایستاد و شعر می‌خواند، مدیحه می‌خواند و غزل معروف منسوب به حافظ را می‌خواند:

ای دل غلام شاه جهان باش و شاه باش
پیوسته در    حمایت لطف       الله باش

قبر امام هشتم  و    سلطان دین رضا
از جان ببوس و   بر    در آن بارگاه باش

این آقا برای اینکه او را دست بیندازد، رفته بود و به او گفته بود آقا چرا این شعر را غلط می‌خوانی باید اینطور بخوانی:

قبر امام هشتم و سلطان دین رضا
از جان ببوس و بر در آن، بار کاه باش

یعنی وقتی در حرم رسیدی همانطور که یک بار کاه را از روی الاغ بزمین می‌اندازند، تو هم فورا خود را بزمین بینداز، از آن پس هر وقت مداح بیچاره این شعر را می‌خواند، ‌به جای بارگاه می‌گفت بار کاه و خود را هم بزمین می‌انداخت. این را می گویند تحریف. در همین جا این مطلب را هم بگویم که از نظر موضوع نیز تحریف فرق می‌کند. یک وقت است که تحریف در یک سخن عادی است. مثل اینکه دو نفر در نقل و قول گفتار یکدیگر تحریف کنند. یک وقت هم هست که تحریف در یک موضوع بزرگ اجتماعی است مثل تحریف کردن در شخصیت‌ها. ‌شخصیت‌هایی هستند که قول و عملشان برای مردم حجت است، ‌خلقشان برای مردم نمونه است. مثلا کسی سخنی را به علی (ع) نسبت می دهد که نگفته است یا مقصودش چیز دیگری بوده، این خیلی خطرناک است. خلق و خویی را به پیغمبر، به امام نسبت می دهد در صورتی که خلق او طور دیگری بوده است. یا در یک حادثه بزرگ، در یک حادثه تاریخی که از نظر اجتماعی یک سند اجتماعی و یک پشتوانه اخلاقی است، پشتوانه تربیتی است تحریف بوجود آورد. این دیگر چقدر اهمیت دارد و چقدر خطرناک است که تحریفات چه تحریف لفظی و چه تحریف معنوی در موضوعاتی صورت بگیرد که آن موضوعات، موضوع عادی نیست. یک وقت کسی در شعر حافظ یک تحریفی می‌کند یا مثلا در کتاب موش و گربه دست می‌برد چندان اهمیتی ندارد که البته نباید در یک کتاب ادبی با ارزش کسی تحریف بکند.

یک وقتی یکی از اساتید مقاله‌ای در باره کتاب موش و گربه که از نظر ادبی بسیار کتاب با ارزشی است نوشته بود و ثابت کرده بود که به قدری مردم در آن دست برده و شعرها را کم و زیاد و کلمه ها را عوض کرده‌اند که حد ندارد. بعد نوشته بود که به نظر من قومی در دنیا به اندازه قوم ایرانی بی امانت نیست که این همه در آثار خودش دخل و تصرف‌ها و تحریف های بیجا بکند. در مورد مثنوی هم همینطور، آنقدر شعر الحاقی در مثنوی اضافه کرده‌اند که خدا می‌داند مثلا یک شعر عالی راجع به اثر محبت در مثنوی‌های اصل بوده است که می‌گوید:

از محبت تلخ‌ها شیرین شود وز محبت مسها زرین شود

که حرف حسابی است. محبت مثل چیزی است که تلخ‌ها را شیرین می کند، محبت حکم کیمیا را دارد که مس وجود انسان را تبدیل به زر می کند بعد دیگران آمدند و بدون اینکه تناسبی وجود داشته باشد اشعاری به آن افزودند مثلا گفتند:

از محبت مار، موری می‌شود و یا از محبت مثلا سقف دیوار می‌شود و یا از محبت خربزه هندوانه می‌شود و اینها دیگر ربطی به موضوع ندارد که البته اینها نباید بشود ولی این تحریف‌ها به حیات و سعادت اجتماع ضربه نمی‌زند، در مسیر اجتماع، انحرافی ایجاد نمی‌کند اما در چیزهایی که بستگی به اخلاق و تربیت و دین مردم دارد خطرناک است و وای به آنجا که در اسناد و پشتوانه‌های زندگی بشر تحریف صورت بگیرد.

حادثه کربلا برای ما مردم خواهی نخواهی یک حادثه بزرگ اجتماعی است. یعنی در تربیت ما، در خلق و خوی ما این حادثه اثر دارد.

حادثه‌ای است که خود بخود بدون اینکه هیچ قدرتی ما مردم را مجبور کرده باشد، میلیون‌ها نفر و قهرا میلیون ها ساعت از وقت خودمان را برای استماع قضایای مربوط به آن صرف می‌کنیم. میلیون‌ها تومان در این راه خرج می‌کنیم، این قضیه باید همانطوری که هست و همانطوری که بوده است بدون کم و زیاد بیان شود و اگر کوچکترین دخل و تصرفی از طرف ما در این حادثه صورت بگیرد، حادثه را منحرف می کند و بجای اینکه ما از این حادثه استفاده بکنیم قطعا ضرر خواهیم کرد. حالا بحث من این است که در نقل و بازگو کردن حادثه عاشورا ما هزاران تحریف وارد کرده‌ایم! هم تحریف‌های لفظی یعنی شکلی و ظاهری که راجع به اصل قضایا، راجع به مقدمات قضایا، راجع به متن مطلب و راجع به حواشی مطلب است و هم در تفسیر این حادثه ما تحریف کرده‌ایم! با کمال تاسف این حادثه، هم دچار تحریف‌های لفظی شده و هم دچار تحریف های معنوی، گاهی از اوقات لااقل تحریف هایی که می‌شود هماهنگی با اصل مطلب دارد ولی گاهی وقت‌ها تحریف، کوچکترین هماهنگی که ندارد هیچ، قضیه را هم نسخ می کند، قضیه را بکلی واژگون می کند و به شکلی در می‌آورد که به صورت ضد خودش در می‌آید، باز هم با کمال تاسف باید بگویم تحریف هایی که به دست ما مردم در این حادثه صورت گرفته است همه در جهت پایین آوردن قضیه و در جهت نسخ کردن قضیه بوده است. در جهت بی خاصیت و بی اثر کردن قضیه بوده است. و در این قضیه، هم گویندگان و علمای امت و هم همه مردم تقصیر داشته‌اند که همه اینها را انشاءالله توضیح خواهم داد. من نمونه هایی از بعضی تحریف ‌هایی که در لفظ ظاهر یعنی در شکل قضیه بوجود آورده‌اند و چیزهایی که نسبت داده‌اند را ذکر می‌کنم.

مطلب آنقدر زیاد است که قابل بیان کردن نیست، آنقدر زیاد است که اگر بخواهیم روضه‌هایی را که می خوانند و دروغ است جمع‌آوری کنیم شاید چند جلد کتاب پانصد صفحه‌ای بشود! من فقط برای نمونه عرض می کنم.

مرحوم حاج میرزا حسین نوری اعلی‌الله مقامه، استاد مرحوم حاج شیخ عباس قمی و مرحوم شیخ علی اکبر نهاوندی در مشهد و مرحوم حاج شیخ محمد باقر بیرجندی محدث، که مرد بسیار فوق‌العاده‌ای بوده است. محدثی است که در فن خودش فوق‌العاده متبحر است. حافظه بسیار قویی داشت. مردی با ذوق و بسیار با شور و حرارت و با ایمانی بوده است. گو اینکه این مرد بعضی از کتاب‌هایی را که نوشته در شان او نبوده و علمای وقت هم ملامتش کردند ولی معمولا کتابهایش خوب است مخصوصا کتابی در موضوع منبر نوشته است بنام لؤلؤ و مرجان که با اینکه کتاب کوچکی است ولی فوق‌العاده کتاب خوبی است. در این کتاب راجع به وظایف اهل منبر سخن گفته است. همه این کتاب در دو فصل است. یک فصل آن درباره اخلاص یعنی خلوص نیت است. یعنی شرط گوینده، خطیب، واعظ، روضه‌خوان این است که خلوص نیت داشته باشد منبر که می رود، روضه که می‌خواند به طمع پول نباشد و چقدر عالی در این موضوع بحث کرده است که من وارد بحث آن نمی‌شوم.
پایه دوم صدق است و در اینجاست که موضوع راست گفتن و دروغ گفتن تشریح شده و انواع دروغ‌ها را چنان بحث کرده که من خیال نمی‌کنم در هیچ کتابی درباره دروغ و انواع آن به اندازه این کتاب بحث شده باشد و شاید نظیر این کتاب در دنیا وجود نداشته باشد، عجیب این مرد تبحر از خود نشان داده است.این مرد بزرگ در همین کتاب نمونه‌هایی از دروغ هایی که معمول است و به حادثه تاریخی کربلا نسبت می‌دهند ذکر می‌کند. آنچه که من می‌گویم غالبا با همه آن، همانهایی است که مرحوم حاجی نوری هم از آنها ناله کرده است، و حتی صریحا این مرد بزرگ می‌گوید، امروز باید عزای حسین را گرفت اما برای حسین در عصر ما یک عزای جدیدی است که در گذشته نبوده است و آن عزای جدید، این همه دروغهایی است که درباره حادثه کربلا گفته می‌شود و هیچکس جلوی این دروغها را نمی‌گیرد. به این مصیبت حسین بن‌علی باید گریست نه برای شمشیرها و نیزه‌هایی که در آن روز بر پیکر شریفش وارد شد. و در مقدمه کتاب هم نوشته است که فلان عالم بزرگ از علمای هندوستان نامه‌ای به من نوشته و از روضه‌های دروغی که در هندوستان خوانده می‌شود شکایت کرده و از من خواهش کرده است که من یک کاری بکنم و کتابی بنویسم که جلوی روضه‌های دروغ در آنجا گرفته شود، بعد مرحوم حاجی می‌نویسد. این عالم هندی خیال کرده است که روضه خوانها وقتی به هندوستان می روند دروغ می‌گویند نمی‌داند که آب از چشمه گل آلوده است و مرکز روضه‌ای دروغ، کربلا و نجف و ایران است و همین مراکز تشیع مرکز روضه‌های دروغ هستند. حالا من برای نمونه یک قسمت هایی را بیان می‌کنم که بعضی از این‌ها مربوط به وقایع قبل از عاشورا، بعضی‌ها مربوط به وقایع بین‌ راه، بعضی‌ها مربوط به ایام اقامت در محرم، بعضی از آن مربوط به ایام اسارت و بعضی‌ها هم مربوط به ائمه، بعد از قضایای کربلا است و اغلب مربوط به روز عاشور است. حال برای هر کدام یکی، دونمونه می‌آورم.

یک مطلب هم لازم است قبلا بگویم که در همه این‌ها مردم مسوولند. یعنی شما مردمی که در روضه خوانی ها شرکت می‌کنید و هیچ خیال نمی کنید که در این قضیه مسوول باشید بلکه فکر می کنید که مسوول فقط گویندگان هستند. دو مسوولیت بزرگ مردم دارند. یکی اینکه نهی از منکر بر همه واجب است و وقتی می فهمند و می‌دانند که اغلب هم می‌دانند که دروغ است نباید در آن مجلس بنشینند که حرام است و باید مبارزه کنند. و دیگر تمایلی است که صاحب مجالس و مستمعین به گرم بودن مجلس دارند و به اصطلاح مجلس باید بگیرد، باید کربلا شود. روضه‌خوان بیچاره می‌بیند که اگر هرچه می‌گوید راست و درست باشد آنطور که شاید و باید مجلسش نمی‌گیرد و همین مردم هم دعوتش نمی‌کنند ناچار یک چیزی اضافه می‌کند. مردم باید این انتظار را از سرخودشان بیرون کنند و با رفتارشان آن روضه‌خوانی را که می‌میراند و مجلس را کربلا می‌کند تشویق نکنند، کربلا می‌کند یعنی چه؟ مردم باید روضه راست بشنوند تا معارفشان، سطح فکرشان بالا بیاید بطوریکه اگر روحشان در یک کلمه اهتزاز پیدا کرد، یعنی روحشان با روح حسین بن‌علی هماهنگ شد و در نتیجه اشکی و لو ذره‌ای، و بقدر بال مگس هم از چشمشان بیرون آمد واقعا مقام بزرگی است اما اشکی که از راه قصابی کردن از چشم بیرون بیاید اگر یک دریا هم باشد ارزش ندارد.............


نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » رضامحمدی ( جمعه 86/10/21 :: ساعت 1:45 عصر )
»» تحریفات عاشورا

نقل می‌کنند که یکی از علمای بزرگ در یکی از شهرستانها تا اندازه‌ای درد دین داشت و همیشه به این دروغ هایی که روی منبر گفته می‌شد اعتراض می کرد و تعبیرش هم این بود که می‌گفت این زهرماریها چیست که بالای این منبرها می‌گوید؟ یک وقت یک واعظی به او گفت اگر اینها را نگوییم اصلا باید در دکان را تخته کنیم آن آقا جواب داد اینها دروغ است و نباید گفته شد. از قضا چندی بعد خود این آقا بانی شد و مجلسی در مسجد خودش تشکیل داد و همان واعظ را دعوت کرد ولی قبل از شروع منبر به واعظ گفت من می‌خواهم به عنوان نمونه یک مجلسی ترتیب بدهم که در آن روضه دروغ نباشد و تو هم مقید باشی که جز از کتابهای معتبر هیچ روضه‌ای نخوانی و یا به تعبیر خودش گفت که از آن زهرماریها نباید چیزی بگویی، واعظ هم گفت چون مجلس مال شماست، اطاعت می شود. شب اول خود آقا در محراب رو به قبله نشسته بود، منبر هم کنار محراب بود، آقای واعظ صحبتهایش را گفت و موقع خواندن روضه شد. شروع کرد به خواندن روضه و خود را مقید کرده بود که جز روضه راست چیزی نگوید اما هرچه گفت مجلس تکان نخورد و مجلس همین طور یخ کرده بود. آقا دید عجب، این مجلس مال خودش هم هست بعد مردم چه می‌گویند، زنها می‌گویند، لابد آقا نیتش پاک نیست که مجلسش نمی‌گیرد اگر آقا خودش نیتش درست باشد، اخلاص نیت داشته باشد، حالا کربلا شده بود دید که آبرویش می رود چه بکند؟ یواشکی و زیرچشمی به واعظ گفت یک کمی از آن زهرماری‌ها قاطی کن.
این انتظاری که مردم برای کربلا شدن دارند این خود دروغ‌ساز است و لهذا غالب جعلیاتی که شده است مقدمه گریز زدن بوده است یعنی برای اینکه بشود گریزی زد و اشک مردم را جاری کرد یک جعل صورت گرفته وغیر از این چیزی نبوده است.
این قضیه را من مکرر شنیده‌ام ولابد شما هم شنیده‌اید و حاجی نوری درمقدمات قضایا آنرا نقل کرده است. می‌‌گویند روزی امیرالمومنین علی علی السلام در بالای منبر بود و خطبه می‌خواند. امام حسین علیه السلام فرمود من تشنه‌ام و آب می‌خواهم، حضرت فرمود کسی برای فرزندم آب بیاورد، اول کسی که از جا بلند شد کودکی بود که همان حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام بود که رفتند و از مادرشان یک کاسه آب گرفتند و آمدند که با یک طول و تفسیری قضیه نقل می‌شود. بعد امیر المومنین علی علیه السلام چشمشان که به این منظره افتاد اشکشان جاری شد. به آقا عرض کردند شما چرا گریه می‌کنید فرمود قضایای این‌ها یادم افتاد. که دیگر معلوم است گریز به کجا منتهی می‌شود. حاجی نوری در این جا یک بحث عالی دارد. می‌گوید شما که می‌گویید علی در بالای منبر خطبه می‌خواند باید بدانید که علی فقط در زمان خلافتش منبر می رفت، و خطبه می خواند. پس در کوفه بوده است و در آن وقت امام حسین مردی بود که تقریبا سی و سه سال داشت. بعد می گویند اصلا این حرف معقول است که یک مرد سی و سه ساله در حالی که پدرش دارد مردم را موعظه می کند و خطابه می خواند ناگهان وسط خطابه بگوید آقا من تشنه ام آب می خواهم؟ اگر یک آدم معمولی این کار را بکند می گویند چه آدم بی ادب و بی تربیتی است و از طرفی حضرت ابوالفضل هم در آنوقت کودک نبوده و یک جوان اقلا پانزده ساله بوده است. می بینید که چگونه قضیه ای را جعل کردند. آیا این قضیه در شان امام حسین است؟! و غیر از دروغ بودنش اصلا چه ارزشی دارد؟ آیا این شان امام حسین را بالا می برد یا پایین می آورد؟! مسلم است که پایین می آورد چون یک دروغ به امام نسبت داده ایم و آبروی امام را برده ایم. طوری حرف زده ایم که امام را در سطح بی ادبترین افراد مردم پایین آورده ایم درحالی که پدری مثل علی مشغول حرف زدن است، تشنه اش می شود طاقت نمی آورد که جلسه تمام شود و بعد آب بخورد، همانجا حرف آقا را می برد و می گوید من تشنه ام برای من آب بیاورید.

نمونه دیگری که تحریف و جعل کردند اینست که قاصدی برای ابا عبدالله (ع) نامه ای آورده بود و جواب می خواست آقا فرمود که سه روز دیگر بیا از من جواب بگیر، سه روز دیگر که سراغ گرفت، گفتند: آقا حرکت کردند و امروز عازم رفتن هستند این هم گفت پس حالا که آقا می روند بروم ببینم که جلال و کوکبه پادشاه حجاز چگونه است. رفت و دید آقا خودش روی یک کرسی نشسته اند و بنی هاشم روی کرسیهای چنین و چنان، بعد محمل هایی آوردند. چه حریرها، چه دبیاجها، چه چیزها در آنجا بود، بعد مخدرات را آوردند و با چه احترامی سوار این محملها کردند اینها را می گویند و می گویند تا ناگهان به روز یازدهم گریز می زنند و می گویند اینها که در آن روز چنین محترم آمدند روز یازدهم دیگر چه حالی داشتند.

حاجی نوری می گوید این تاریخ است، این حرف ها یعنی چه، امام حسین در حالی که بیرون آمد این آیه را می خواند «فخرج منها خائفا یترقب » یعنی در این بیرون آمدن خودش را به موسی بن عمران که از فرعون فرار می کرد تشبیه کرده است «قال عسی ربی ان یهدینی سواعالسبیل » یک قافله بسیار بسیار ساده ای حرکت کرده بود، مگر عظمت ابا عبدالله به این است که یک کرسی مثلا زرین برایش گذاشته باشند؟! یا عظمت خاندان او به این است که سوار محمل هایی شده باشند که آنها را از دیباج و حریر پوشانده باشند؟! اسب هایشان و شترهایشان چطور باشد، نوکرهایشان چطور باشد؟!

نمونه دیگر از تحریف در وقایع عاشورا که یکی از معروفترین قضایا است و حتی یک تاریخ هم به آن گواهی نمی دهد، قصه لیلا، مادر حضرت علی اکبر است. البته ایشان مادری بنام لیلا داشته اند ولی یک مورخ نگفته که لیلا در کربلا بوده است. اما ببینید که چقدر ما روضه لیلا و علی اکبر داریم، روضه آمدن لیلا به بالین علی اکبر، حتی من در قم، در مجلسی که به نام آیت الله بروجردی تشکیل شده بود که البته خود ایشان در مجلس نبودند، همین روضه را در آنجا شنیدم که علی اکبر به میدان رفت، حضرت به لیلا فرمود که از جدم شنیدم که دعای مادر در حق فرزند مستجاب است، برود در فلان خیمه خلوت آنجا موهایت را پریشان کن، در حق فرزندت دعا کن شاید خداوند این فرزند را سالم برگرداند!

اولا لیلایی در کربلا نبوده که چنین کند. ثانیا اصلا این منطق، منطق حسین نیست. منطق حسین در روز عاشورا، منطق جانبازی است. تمام مورخین نوشته اند هر کس که آمد اجازه خواست، حضرت به هر نحوی که می شد عذری برایش ذکر کند، ذکر می کرد. بجز برای علی اکبر «فاستاذن اباه فاذن له» یعنی تا اجازه خواست گفت برو. حال چه شعرها که سروده نشده! از جمله این شعر که می گوید:
(خیز ای بابا از این صحرا رویم نک بسوی خیمه لیلا رویم)

نمونه دیگری که در همین باره خیلی عجیب بود و در همین تهران، در منزل یکی از علمای بزرگ این شهر در چند سال پیش از یکی از اهل منبر که روضه لیلا را می خواند شنیدم و من در آنجا چیزی شنیدم که به عمرم نشنیده بودم. گفت وقتیکه حضرت لیلا رفت در آن خیمه و موهایش را پریشان کرد، بعد نذر کرد که اگر خدا علی اکبر را سالم به او برگرداند و در کربلا کشته نشود از کربلا تا مدینه را ریحان بکارد. یعنی نذر کرد که سیصد فرسخ راه را ریحان بکارد!!! این را گفت و یکمرتبه زد زیر آواز:
(نذر علیه لئن عادواوان رجعوا لازرعن طریق تفت ریحانا)
من نذر کردم که اگر اینها برگردند راه تفت را ریحان بکارم. این شعر عربی بیشتر برای من اسباب تعجب شد که این شعر از کجا پیدا شد بعد به دنبال آن رفتیم و گشتیم و دیدیم این تفتی که در این شعر آمده کربلا نیست. بلکه این تفت سرزمین مربوط به داستان لیلی و مجنون معروف است که لیلی در آن سرزمین سکونت می کرده و این شعر مال مجنون عامری است برای لیلی و این آدم این شعر را برای لیلای مادر علی اکبر و کربلا می خواند. تصور کنید اگر یک مسیحی یا یک یهودی یا یک آدم لامذهب آنجا باشد و این قضایا را بشنود آیا نخواهد گفت که تاریخ اینها چه مزخرفاتی دارد؟ آنها نمی فهمند که این داستان را این شخص از خودش جعل کرده است بلکه می گویند زن های اینها چقدر بی شعور بوده اند که نذر می کردند از کربلا تا مدینه را ریحان بکارند. این حرفها یعنی چه؟!
از این بالاتر می گوید در همان گرما گرم روز عاشورا که می دانید مجال نماز خواندن هم نبود امام نماز خوف خواند و با عجله هم خواند. حتی دو نفر از اصحاب آمدند و خودشان را سپر قرار دادند که امام بتواند این دو رکعت نماز را بخواند و تا امام این دو رکعت نماز را خواندند، این دو نفر در اثر تیرهای پیاپی که می آمد از پا در آمدند.        ادامه دارد.................................

نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » رضامحمدی ( جمعه 86/10/21 :: ساعت 1:45 عصر )
»» تحریفات عاشورا

.....مجالی برای نمازخواندن به اینها نمی دادند ولی گفته اند در همان وقت امام فرمود حجله عروسی را بیندازید من می خواهم عروسی قاسم را با یکی از دخترهایم در اینجا لااقل شبیه آن هم که شده ببینم. من آرزو دارم، آرزو را که نمی شود به گور برد!
شما را ترا به خدا ببینید حرف هایی را گاهی وقت ها از یک افراد خیلی سطح پایین می شنویم که می گویند من آرزو دارم مثلا عروسی پسرم را ببینم، آرزو دارم عروسی دخترم را ببینم. به فردی چون حسین بن علی نسبت می دهند آن هم در گرما گرم زد و خورد که مجال نماز خواندن نیست!! و می گویند حضرت فرمود من در همین جا می خواهم دخترم را برای پسر برادرم عقد بکنم و یک شکل از عروسی هم که شده است من در اینجا راه بیاندازم.
یکی از چیزهایی که از تعزیه خوانی های قدیم ما هرگز جدا نمی شد، عروسی قاسم نو کدخدا؛ یعنی نو داماد بود، درصورتی که این در هیچ کتابی از کتاب های تاریخی معتبر وجود ندارد. حاجی نوری می گوید ملاحسین کاشفی اولین کسی است که این مطلب را در کتابی به نام روضة الشهدا نوشته است و اصل قضیه صد در صد دروغ است. به قول شاعر که گفت:
(بس که ببستند بر او برگ و ساز       گر تو ببینی نشناسیش باز)
اگر سید الشهدا علیه السلام بیاید و ببیند. البته او در عالم معنا که می بیند. اگر در عالم ظاهر هم بیاید می بیند ما برای او اصحاب و یارانی ذکر کرده ایم که اصلا او یک چنین اصحاب و یارانی نداشته است
. مثلا در کتاب محرق القلوب که اتفاقا نویسنده اش هم یک عالم و فقیه بزرگی است، ولی از این موضوعات اطلاع نداشته، نوشته شده است که یکی از اصحابی که در روز عاشورا از زیرزمین جوشید هاشم مرقال بود. درحالی که یک نیزه هجده ذرعی هم دستش بود، آخر یک کسی هم گفته بود سنان بن انس که بنا به قول بعضی ها سر امام حسین را برید، یک نیزه ای داشت که شصت ذرع بود. گفتند نیزه شصت ذرعی که نمی شود! گفت خدا برایش از بهشت فرستاده بود. اینجا هم در کتاب محرق القلوب نوشته که هاشم بن عتبه مرقابل با نیزه هجده ذرعی پیدا شد. درحالی که این هاشم بن عتبه از اصحاب حضرت امیر بوده و در بیست سال پیش هم کشته شده بود. ما برای امام حسین یارانی ذکر می کنیم که نداشته است. و یا جعفر جنی جزو یاران امام حسین است. اما دشمنانی ذکر می کنند که نبوده است. در کتاب اسرار الشهاده نوشته شده است که لشکر عمر سعد در کربلا یک میلیون و ششصد هزار نفر بود. باید سوال کرد اینها از کجا پیدا شدند، اینها همه در کوفه بودند مگر یک چنین چیزی می شود؟! و نیز در آن کتاب نوشته که امام حسین در روز عاشورا سیصد هزار نفر را با دست خودش کشت! با بمبی که در هیروشیما انداختند تازه شصت هزار نفر کشته شدند و من حساب کردم که اگر فرض کنیم که شمشیر متب بیاید و در هر ثانیه یک نفر کشته شود، کشتن سیصد هزار نفر، هشتاد و سه ساعت و بیست دقیقه وقت می خواهد. بعد دیدند این تعداد کشته با طول روز جور در نمی آید، گفتند روز عاشورا هم هفتاد ساعت بوده است! همینطور درباره حضرت ابوالفضل گفته اند که بیست و پنج هزار نفر را کشت که حساب کردم اگر در هر ثانیه یک نفر کشته شود، شش ساعت و پنجاه و چند دقیقه و چند ثانیه وقت می خواهد. پس حرف این مرد بزرگ حاجی نوری را باور کنیم که می گوید اگر کسی بخواهد امروز بگرید، اگر کسی بخواهد امروز ذکر مصیبت کند، باید بر مصائب جدیده اباعبدالله بگرید، بر این دروغ هایی که به ابا عبدالله علیه اسلام نسبت داده می شود گریه کند.
نمونه دیگر اربعین است. اربعین که می رسد، همه این روضه را می خوانند و مردم هم خیال می کنند اینطور است که اسرا از شام به کربلا آمدند و در آنجا با جابر ملاقات کردند و امام زین العابدین با جابر ملاقات کرد. درصورتی که بجز در کتاب لهوف که آن هم نویسنده اش یعنی سیدبن طاووس در کتاب های دیگرش آنرا تکذیب و لااقل تایید نکرده است؛ در هیچ کتابی دیگری چنین چیزی نیست و هیچ دلیل عقلی هم آنرا قبول نمی کند. ولی مگر می شود این قضایایی را که هر سال گفته می شود از مردم گرفت؟! جابر اولین زائر امام حسین (ع) بوده است و اربعین هم جز موضوع زیارت امام حسین (ع) هیچ چیز دیگری ندارد. موضوع، تجدید عزای اهل بیت نیست، موضوع آمدن اهل بیت به کربلا نیست، اصلا راه شام از کربلا نیست، راه شام به مدینه، از همان شام جدا می شود.
آن چیزی که بیشتر دل انسان را به درد می آورد این است که اتفاقا در میان وقایع تاریخی کمتر واقعه ای است که از نظر نقل های معتبر به اندازه حادثه کربلا غنی باشد. من در سابق خیال می کردم که اساسا علت اینکه این همه دروغ اینجا پیدا شده برای این است که وقایع راستین را کسی نمی داند که چه بوده است، بعد که مطالعه کردم دیدم اتفاقا هیچ حادثه ای در تاریخ های دور دست مثل سیزده، چهارده قرن پیش به اندازه حادثه کربلا تاریخ معتبر ندارد. مورخین معتبر اسلامی از همان قرون اول و دوم قضایا را با سندهای معتبر نقل کردند و این نقلها با یکدیگر انطباق دارند و به یکدیگر نزدیک هم هستند و یک قضایایی در کار بوده است که سبب شده جزییات این تاریخ بماند. یکی از چیزهایی که سبب شده که متن این حادثه محفوظ بماند و هدفش شناخته شود این است که در این حادثه خطبه زیاد خوانده شده است. در آن عصرها خطبه حکم اعلامیه در این عصر را داشت. همانطور که در این عصر در جنگ ها مخصوصا در وقایع، اعلامیه های رسمی بهترین چیزی است که متن تاریخ را نشان بدهد، در آن زمان هم خطبه ها اینطور بوده است، لذا خطبه زیاد است. چه قبل از حادثه کربلا و چه در خلال آن و چه خطبه هایی که بعد، اهل بیت در کوفه، در شام ودر جاهای دیگر ایراد کردند. و اصلا هدف آنها از این خطبه ها این بود که می خواستند به مردم اعلام کنند که چه گذشت وقضایا چه بود و هدف چه بود و این خودش یک انگیزه ای بود که قضایا نقل شود.
در قضیه کربلا سوال و جواب زیاد شده است و همین ها در متن تاریخ ثبت است که ماهیت قضیه را به ما نشان می دهد. در کربلا، رجز زیاد خوانده شده است مخصوصا شخص ابا عبدالله که زیاد رجز خوانده است و همین رجزها می تواند ماهیت قضیه را نشان دهد.
در قضیه کربلا چه در قبل و چه در بعد از آن، نامه های زیادی مبادله شده است. نامه هایی که میان امام و هل کوفه مبادله شده است، نامه هایی که میان امام و اهل بصره مبادله شده است، نام هایی که خود امام قبلا برای معاویه نوشته است و از این ها معلوم می شود که امام، خودش را برای قیامی بعد از معاویه آماده می کرده است. و دیگر نامه هایی که خود دشمنان برای یکدیگر نوشته اند. یزید برای ابن زیاد، ابن زیاد برای یزید، ابن زیاد برای عمر سعد، عمر سعد برای ابن زیاد، که همه این نامه ها در تاریخ اسلام مضبوط است. لذا قضایای کربلا، قضایای روشنی است و سراسر این قضایا هم افتخار آمیز است.
ولی ما چهره این حادثه تابناک تاریخی را تا این مقدار مشوش نموده و بزرگترین خیانت ها را به امام حسین علیه السلام کرده ایم که اگر او در عالم ظاهر بیاید و ببیند، خواهد گفت که شما به کلی قیافه حادثه را تغییر داده اید. آن امام حسینی که شما در خیال خودتان رسم کرده اید که من نیستم. آن قاسم بن الحسنی که شما در خیال خودتان رسم کرده اید که برادر زاده من نیست، آن علی اکبری که شما در مخیله خودتان درست کرده اید که جوان با معرفت من نیست، آن یارانی که شما درست کرده اید که آنها نیستند. ما قاسمی درست کردیم که آرزویش فقط دامادی بوده، آرزوی عمویش هم دامادی او بوده! شما با قاسمی که در تاریخ بوده است مقایسه کنید. تواریخ معتبر این قضیه را نقل کرده اند که در شب عاشورا امام علیه السلام اصحاب خودش را در یک خیمه ای «عند قرب الماء » یا نزدیک آن خیمه جمع کرد و آن خطابه بسیار معروف شب عاشورا را به آنها القاء کرد که نمی خواهم آن خطابه را نقل کنم.
در این خطبه امام بطور خلاصه به آنها می گوید شما آزاد هستید. امام نمی خواسته کسی رو دربایستی داشته باشد و کسی خودش را مجبور ببیند. حتی کسی خیال کند به حکم بیعت لازم است بماند. لذا می گوید همه شما را آزاد گذاشتم، همه یارانم، همه خاندانم، برادرانم، فرزندانم، برادر زاده هایم، اینها جز به شخص من به کس دیگری کار ندارند، شب تاریک است و از این تاریکی شب استفاده کنید و بروید و آنها هم قطعا با شما کاری ندارند. در اول هم از اینها تجلیل می کند و می گوید منتهای رضایت را از شما دارم، اصحابی بهتر از اصحاب خودم سراغ ندارم، اهل بیتی بهتر از اهل بیت خودم سراغ ندارم. اما همه آنها بطور دست جمعی می گویند آقا مگر چنین چیزی ممکن است، جواب پیغمبر خدا را چه بدهیم، وفا کجا رفت، انسانیت کجا رفت، محبت کجا رفت، عاطفه کجا رفت و آن سخنان پر شوری که آنجا گفتند که واقعا دل سنگ را کباب می کند، یعنی انسان را به هیجان می آورد.
یکی می گوید مگر یک جان هم ارزش این حرف ها را دارد که کسی بخواهد فدای شخصی مثل تو بکند، ای کاش هفتاد بار زنده می شدم و هفتاد بار خودم را فدای تو می کردم. آن یکی می گوید هزار بار، دیگری می گوید ای کاش امکان داشت با این جانم بروم و آن را فدای تو کنم، بعد بدنم را آتش بزنند، خاکسترش کنند، آنگاه خاکسترش را به باد بدهند و باز دو مرتبه مرا زنده کنند، باز هم ....
اول کسی هم که به سخن آمد برادرش ابوالفضل بود و بعد هم بنی هاشم. همینکه این سخنان را گفتند، آنگاه امام مطلب را عوض کرد و از حقایق فردا قضایایی را گفت، به آنها خبر کشته شدن را داد که همه آنها درست مثل یک مژده بزرگ تلقی کردند. همین جوانی که اینقدر به او ظلم می کنیم و آرزوی او را دامادی می دانیم، سوالی کرد که در حقیقت خودش گفته است که آرزوی من چیست: وقتی که جمعی از مردان در مجلسی اجتماع می کنند یک بچه سیزده ساله در جمع آنها شرکت می کند، پشت سر مردان می نشیند. مثل اینکه این جوان پشت سر اصحاب نشسته بود و مرتب سر می کشید که دیگران چه می گویند، وقتی که امام فرمود همه شما کشته می شوید، این طفل با خودش فکر کرد که آیا شامل من هم خواهد شد یا نه؟ آخر من بچه هستم شاید مقصود آقا این است که بزرگان کشته می شوند و من هنوز صغیرم. لذا رو کرد به آقا و عرض کرد: «و انا فی من یقتل» آیا من هم جزء کشته شدگان هستم یا نیستم؟ حال ببینید آرزو چیست؟ امام فرمود من از تو یک سوال می کنم، جواب من را بده بعد من جواب تو را می دهم، من اینطور فکر می کنم که آقا این سوال را مخصوصا کرد و این جواب را شنید و خواست این سوال و جواب پیش بیاید که مردم آینده فکر نکنند این جوان ندانسته و نفهمیده خودش را به کشتن داد و مردم آینده نگویند این جوان در آرزوی دامادی بود، دیگر برایش حجله درست نکنند، جنایت نکنند. لذا آقا فرمود که اول من سوال می کنم «کیف الموت عندک» پسرکم، فرزند برادرم، اول بگو که مردن و کشته شدن در ذائقه تو چه مزه ای دارد. فورا گفت: «احلی من العسل» از عسل شیرین تر است. اگر از ذائقه می پرسی که حضرت از ذائقه پرسید، مرگ در ذائقه من از عسل شیرین تر است. یعنی برای من آرزویی شیرین تر از این آرزو وجود ندارد. منظره چقدر تکان دهنده است، اینها است که این حادثه را یک حادثه بزرگ تاریخی کرده است و ما باید این حادثه را زنده نگه داریم........


نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » رضامحمدی ( جمعه 86/10/21 :: ساعت 1:44 عصر )
»» ادامه بحث

چون دیگر نه حسینی پیدا خواهد شد و نه قاسم بن الحسنی این است که این مقدار ارزش می دهد که بعد از چهارده قرن اگر یک چنین حسینیه ای بنامشان بسازیم کاری نکرده ایم. وگرنه آرزوی دامادی داشتن که این حرفها را نمی خواهد، همه بچه ها آرزوی دامادی دارند، آرزوی دامادی داشتن که وقت صرف کردن نمی خواهد، پول صرف کردن نمی خواهد. حسینیه ساختن نمی خواهد، سخنرانی نمی خواهد. ولی اینها جوهره انسانیت هستند، مصداق «انی جاعل فی الارض خلیفه» هستند. اینها بالاتر از فرشته هستند. امام بعد از گرفتن این جواب فرمود فرزند برادرم تو هم کشته می شوی. «بعد ان تبلو ببلاء عظیم» اما جان دادن تو با دیگران خیلی متفاوت است و یک گرفتاری بسیار شدیدی پیدا می کنی. لذا روز عاشورا پس از آنکه با چه اصراری اجازه رفتن به میدان را گرفت، از آنجا که بچه است، زرهی متناسب با اندام او وجود ندارد، کلاهخود مناسب با سر او وجود ندارد، اسلحه و چکمه مناسب با اندام او وجود ندارد. لهذا نوشته اند عمامه ای به سر گذاشته بود «کانه فرقه القمر» همین قدر نوشته اند بقدری این بچه زیبا بود که دشمن گفت مثل یک پاره ماه است.
(بر فرس تندرو هر که تو را دید گفت برگ گل سرخ را باد کجا می برد)
راوی گفت نگاه کردم دیدم که بند یکی از دو کفش هایش باز است و یادم نمی رود که پای چپش هم بود. از اینجا معلوم می شود چکمه پایش نبوده است. نوشته اند امام در خیمه ایستاده بود و لجام اسبش به دستش بود، معلوم بود منتظر است که یک مرتبه یک فریادی شنید، نوشته اند کسی نفهمید که امام با چه سرعتی مثل یک باز شکاری روی اسب پرید و حمله کرد. آن فریاد، فریاد یا عمای قاسم بن الحسن بود. آقا وقتی به بالین این جوان رسید در حدود دویست نفر دور این بچه را گرفته بودند. امام که حرکت کرد و حمله کرد آنها فرار کردند و یکی از دشمنان که از اسب پایین آمده بود تا سر جناب قاسم را از بدن جدا کند؛ خودش در زیر پای اسب رفقای خود پایمال شد. آنکسی را که می گویند در روز عاشورا در حالی که زنده بود، زیر سم اسب ها پایمال شد، یکی از دشمنان بود نه حضرت قاسم. به هر حال حضرت وقتی به بالین قاسم رسیدند که گرد و غبار زیاد بود و کسی نمی فهمید قضیه از چه قرار است. وقتی که این گرد و غبارها نشست، یک وقت دیدند که آقا بر بالین قاسم نشسته و سر او را به دامن گرفته است.
این جمله را از آقا شنیدند که فرمود: «عزیز علی عمک ان تدعوه فلایجیبک او یجیبک فلا ینفعک» یعنی برادرزاده خیلی بر عموی تو سخت است که تو او را بخوانی، نتواند تو را اجابت کند، یا اجابت بکند، اما نتواند برای تو کاری انجام بدهد. در همین حال بود که یک وقت فریادی از این جوان بلند شد و جان به جان آفرین تسلیم کرد.
خدایا عاقبت امر همه ما را ختم به خیر بفرما.ما را به حقایق اسلام آشنا کن.این جهل ها و این نادانی ها را به کرم و لطف خودت از ما دور بگردان.توفیق عمل و خلوص نیت به همه ما عنایت بفرما.حاجات مشروعه ما را برآور.اموات همه ما را ببخش و بیامرز.ولا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیمو صلی الله علی محمد و اله الطاهرین.
تحریفات عاشورا (قسمت دوم)
بسم‌الله الرحمن الرحیم
الحمدالله رب العالمین باری لاخلائق اجمعین و الصلوة و السلام علی عبدالله و رسوله و حبیبه و صفیه، سیدنا و نبینا و مولانا ابی القاسم محمد (ص) و آله الطیبین الطاهرین المعصومین، اعوذ باالله من الشیطان الرجیم:
فبما نقضهم میثاقهم لعنا هم وجعلنا قلوبهم قاسیه یحرفون الکم عن مواضعه و نسوا حظا مماذکروابه
تحریفاتی در واقعه عاشورا شده است چه از نوع تحریف لفظی و چه از نوع تحریف معنوی. و همین تحریفات سبب شده که این سند بزرگ تاریخی و این منبع بزرگ تربیتی برای ما بی اثر و یا کم اثر شود، و احیانا در مواقعی اثر معکوس ببخشد. عموم ما این وظیفه را داریم که این سند مقدس را از آن تحریفات که آن را آلوده کرده است پاک و منزه کنیم.
امشب درباره عوامل تحریف بحث می‌کنم و سپس بحث ما در اطراف تحریفات معنوی این حادثه خواهد بود.
عوامل تحریف
این عوامل بر دو قسم است، یک نوع عوامل عمومی است. یعنی بطور کلی در تواریخ دنیا این عوامل وجود دارد که تواریخ را دچار تحریف می‌کند. اختصاص به حادثه عاشورا ندارد. مثلا همیشه اغراض دشمنان، خود، عاملی است برای این که حادثه‌ای را دچار تحریف کند. دشمن برای این که به هدف و غرض خود برسد، تغییر و تبدیل‌هایی در متن تاریخ ایجاد و یا توجیه و تفسیرهای ناروایی از تاریخ می‌کند و این نمونه‌های زیادی دارد و نمی‌خواهم از نمونه این مطلب بحثی کرده باشم، همینقدر عرض می‌کنم که در حادثه کربلا هم این عامل دخالت داشت.یعنی دشمنان درصدد تحریف نهضت حسینی برآمدند. و همان طوری که در دنیا معمول است که دشمنان، نهضت های مقدس را به افساد و اخلال و تفریق کلمه و ایجاد اختلاف متهم می‌کنند، حکومت اموی خیلی کوشش کرد برای اینکه نهضت حسینی را چنین رنگی بدهد و از روز اول چنین تبلیغاتی شروع شد.
مسلم که به کوفه آمده بود، یزید ضمن ابلاغی که برای ابن زیاد صادر می‌کند می‌نویسد: مسلم پسر عقیل به کوفه آمده است و هدفش اخلال و فساد و ایجاد اختلاف در میان مسلمانان است! پس برو و او را سرکوب کن. وقتی مسلم گرفتار می‌شود و او را به دارالاماره ابن زیاد می‌برند، ابن زیاد همین جمله‌ها را به مسلم می‌گوید: پسر عقیل چه شد که آمدی به این شهر، مردم وضع مطمئن و آرامی داشتند، تو آمدی آشوب کردی، ایجاد اختلاف و فتنه‌انگیزی کردی! مسلم هم مردانه جواب داد:
اولا آمدن ما به این شهر ابتدایی نبود. مردم این شهر، نامه‌های فراوان نوشتند و آن نامه‌ها موجود است. پدر تو زیاد، در سال‌هایی که در اینجا حکومت کرده، نیکان مردم را کشته، بدان را برنیکان مسلط کرده و انواع ظلم ها و اجحاف‌ها به مردم کرده است، از ما دعوت کردند برای اینکه عدالت را بر قرار کنیم. ما برای برقراری عدالت آمده‌ایم. حکومت اموی برای اینکه تحریف معنوی کرده باشد، از اینجور قضایا زیاد گفت ولی تاریخ اسلام تحت تاثیر این تحریف واقع نشد. و شما یک نفر مورخ و صاحب نظر را در دنیا پیدا نمی‌کنید که بگوید حسین بن علی العیاذباالله قیام نابجایی کرد، آمد کلمه مردم را تفریق کند، اتحاد را از بین ببرد، خیر - این اثر نکرد که نکرد. دشمن نتوانست در حادثه کربلا تحریفی ایجاد کند.در حادثه کربلا هر چه تحریف شده، با کمال تاسف از ناحیه دوستان است.
عامل دوم
عامل دوم تمایل بشر به اسطوره سازی و افسانه سازی است و این در تمام تواریخ دنیا وجود دارد. در بشر، یک حس قهرمان پرستی هست که در اثر آن درباره قهرمان‌های ملی، قهرمان‌های دینی افسانه می‌سازند . بهترین دلیلش اینست که مردم برای نوابغی مثل بو علی سینا، شیخ بهایی چقدر افسانه جعل کرده‌اند! بو علی سینا بدون شک نابغه بوده و قوای جسمی و روحی او یک جنبه فوق‌العادگی داشته است. ولی همین‌ها سبب شده مردم برای او افسانه بسازند مثلا می‌گویند بوعلی سینا در سر یک فرسنگی، مردی را دید و گفت این مرد نان روغنی، نانی که چرب است می‌خورد گفتند از کجا فهمیدی که نان می‌خورد و نان او هم چرب است؟! گفت برای اینکه من پشه‌هایی را دیدم که دور نان می‌گردند فهمیدم نانش چرب است که پشه‌دور آن پرواز می‌کند! معلوم است که افسانه است، آدمیکه پشه را از یک فرسنگی ببیند، چربی نان را از خود پشه‌ها زودتر می‌بیند.
می‌گویند بوعلی سینا در مدتی که در اصفهان تحصیل می‌کرد، گفت من نیمه‌های شب که برای مطالعه برمی‌خیزم، صدای چکش مسگرهای کاشان نمی‌گذارد مطالعه کنم. رفتند تجربه کردند، یک شب دستور دادند مسگرهای کاشان چکش نزنند، آن شب را بوعلی گفت آرام خوابیدم و یا آرام مطالعه کردم. معلوم است که اینها افسانه است.
برای شیخ بهایی چقدر افسانه ساختند. اینجور چیزها اختصاص به حادثه عاشورا ندارد. مردم درباره بوعلی هرچه می‌گویند، بگویند به کجا ضرر می‌زند؟ به‌هیچ جا. اما افرادی که شخصیت آنها، شخصیت پیشوایی است، قول آنها، عمل آنها، قیام آنها، نهضت آنها سند و حجت است؛ نباید در سخنانشان، در شخصیتشان، در تاریخچه‌شان تحریفی واقع شود.
درباره امیرالمومنین علی علیه‌السلام، ما شیعیان چقدر افسانه گفته‌ایم! در این که علی (ع) مرد خارق‌العاده‌ای بوده بحثی نیست، در شجاعت علی (ع) کسی شک ندارد. دوست و دشمن اعتراف کرده‌اند که شجاعت علی (ع) شجاعت فوق افراد عادی بوده است.
علی (ع) در هیچ میدان جنگی، با هیچ پهلوانی نبرد نکرد مگر اینکه آن پهلوان را کوبید و بزمین زد اما مگر افسانه‌سازها و اسطوره‌ سازها به همین مقدار قناعت کردند؟! ابدا. مثلا گفته‌اند علی (ع) در جنگ خیبر با مرحب خیبری روبرو شد. مرحب چقدر فوق‌العادگی داشت. مورخین هم نوشته‌اند که علی در آنجا ضربتش را که فرود آورد این مرد را دو نیم کرد (نمی‌دانم که این دو نیم کامل بود یا نه). ولی در اینجا یک شکلها، یک حرفها، یک افسانه‌هایی که دین را خراب می‌کنند، درست کرده‌اند.
یا درجایی
می‌گویند به جبرئیل امین وحی شد فورا به زمین برو که اگر شمشیر علی فرود بیاید، زمین را دو نیم می‌کند، به گاو و ماهی خواهد رسید، بال خود را زیر شمشیر علی بگیر، رفت و گرفت، علی هم شمشیرش را آنچنان فرود آورد که مرحب دو نیم شد و اگر در ترازو می گذاشتند با هم برابر بود! بال جبرئیل از شمشیر علی آسیب دید و مجروح شد، تا چهل شبانه روز نتوانست به آسمان برود. وقتیکه به آسمان رفت خدا از او سئوال کرد این چهل روز کجا بودی؟ خدایا در زمین بودم، تو به من ماموریت داده بودی. چرا زود برنگشتی؟ خدایا شمشیر علی که فرود آمد بالم را مجروح کرد، این چهل روز مشغول پانسمان بال خودم بودم! دیگری می‌گوید شمشیر علی آنچنان سریع و نرم آمد که از فرق مرحب گذشت تا به نمد زین اسب رسید. علی که شمشیرش را بیرون کشید، خود مرحب هم نفهمید! گفت علی همه زور تو همین بود، (خیال کرد که ضربت کاری نشده است!) همه پهلوانی تو همین بود؟! علی گفت خودت را حرکت بده، مرحب خودش را حرکت داد، نصف بدنش از این طرف و نصف دیگر از آن طرف افتاد!!!                 ادامه دارد.................

نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » رضامحمدی ( جمعه 86/10/21 :: ساعت 1:43 عصر )
<      1   2   3   4   5      >
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

توهین رسانه بهائیان به ائمه و قرآن کریم
قاتل امام حسین ـ علیه السّلام ـ دشمن خدا؟
تفریح مولاعلی(ع)
شمه ای اززندگی سراسربرکت مولا علی(ع)
امیدبخشترین آیه قرآن
درسی از حضرت زهرا
طوبی
پند امام به عالمان
[عناوین آرشیوشده]

>> بازدید امروز: 28
>> بازدید دیروز: 3
>> مجموع بازدیدها: 13957
» درباره من

دل درهوای یار

» آرشیو مطالب
زمستان 1386

» لوگوی وبلاگ


» لینک دوستان

» صفحات اختصاصی

» طراح قالب